مطالب روانشناسی

مطالب روانشناسی

مطالب روانشناسی

مطالب روانشناسی

روان درمانگری پویشی فشرده

روان درمانگری پویشی فشرده و کوتاه مدت دوانلو
روان درمانگری پویشی فشرده و کوتاه مدت روشی  Intensive Short term Dynamic Psychotherapy است که در دامان تفکر روان پویشی متولد شده و ضمن اینکه اصول اولیه و اساسی درمانگری پویشی در خصوص آن مصداق دارد، تفاوت های بارزی با الگوهای متداول روان پویشی نیز دارد.
  
مشترکات الگوی دوانلو و تفکر روان پویشی در درمانگری:

۱- پذیرش اهمیت تجربه احساسات واقعی؛  ۲- پذیرش مقاومت؛  ۳- پذیرش دیدگاه فروید در خصوص اضطراب؛  ۴- پذیرش مثلث های تعارض و شخص.

تفاوت های روش دوانلو:رواندرمانی پویشی کوتاه مدت دوانلو

۱- شناسایی و تأکید بر علائم جسمانی متمایز هیجان ها؛  ۲- تأکید بر مؤلفه های تجربه واقعی احساسات؛  ۳- شناسایی مسیرهای جسمانی اضطراب؛  ۴- شناخت نیروهای پویشی آسیب شناختی و علل اختلال؛  ۵- تأکید بر تعارض نیروهای مثبت و منفی در درمان؛ ۶- تغییر موضع درمانگر و صورتبندی فنون مشخص و منسجم درمان؛  ۷- تبیین عصب شناختی نورزها؛  ۸- تغییرات درمانی مفاهیم پویشی.

فرد مبتلا به نورز، از دیدگاه پدیدار شناختی، نسبت به دنیای درون خود بیگانه است و همچون یک زندانی زندگی می کند. زندانی نیروهای پیچیده و مرموزی در درونش که زمینه ساز رنج وی هستند.

فروید در فرایند درمان به روش تداعی با نیرویی روبرو شد که مانع به یاد آوردن و تجربه دوباره رویدادهای دردزا و اضطراب آور می شود . وی این نیرو را بزرگترین مانع یک درمان موفقیت آمیز توصیف کرد و آن را مقاومت نامید .

مقاومت : تنش ناشی از نیاز بیمار به رهایی از اختلال و انگیزه گریز از آنچه دردناک است. مقاومت در مقابل مداخلات ، هسته تعارض روانی در فرایند درمان است . شیوه مواجهه درمانگر با این تعارض در موقعیت درمانی اهمیت اساسی دارد و این هسته اصلی ابتکارات دوانلو است .

انتقال: فروید دریافت احساسات و افکار بیمار در خصوص درمانگر تصادفی و پیش بینی ناپذیر نیست، بلکه انعکاسی از جابجایی یا انتقال افکار و احساسات بیمار نسبت به اشخاص مهم زندگی گذشته اش به در مانگر است. وی این پدیده را انتقال نامید. فروید از پدیده انتقال برای بیدار کردن تعارض درونی بیمار در موقعیت درمانی استفاده کرد.

فروید نظریه پرداز و متخصص بالینی بود که در خصوص فنون مطلب زیادی ننوشت. در مقام روش و فنون درمانگری، نه انسجامی مشاهده می شود و نه فنون خاصی. زمینه یابی ها نشان می دهند که نیمی از تحلیل گران کار خود را بدون در نظر گرفتن نظریه خاصی انجام می دهند و از روش مشخص و معینی در به کارگیری فنون پیروی نمی کنند.

دوانلو تلاش کرد تا با ارائه یک الگوی منسجم از فرا روانشناسی ناهشیار، روشی برای مداخله نظام دار بر پایه این الگو، بررسی دقیق پاسخ بیمار نسبت به این مداخله، و استفاده از فناوری ویدئویی برای وارسی لحظه به لحظه فرایند درمانگری به نابسامانی موجود در درمانگریهای پویشی خاتمه دهد. وی مکررا تأکید کرد که: درک کامل ناهشیاری پویشی در استفاده صحیح از این فن درمانی اهمیت حیاتی دارد.

 اضطراب مرضی در روان پویشی

بخشی از شالوده نظری الگوی دوانلو از نظریه دوم فروید درخصوص اضطراب سرچشمه گرفته است . فروید ابتدا اضطراب را واکنشی به تراکم تنش های غریزی در نظر گرفت ولی بعدها با انتشار بازداری، نشانه های مرضی، و اضطراب(۱۹۲۶) مفهوم سازی جدید خود را بر این اساس بیان کرد که: اضطراب، علامت خطری به “من” درخصوص احتمال قریب الوقوع یک ضربه ( تجربه آسیب زا) است. چنین تعریفی از ضربه بر اساس وابستگی شدید کودک، برای بقا به کسی که از او مراقبت می کند و احساس درماندگی ذهنی و جسمی شدید کودک قابل تبیین است. بر این اساس علائم اختلال عبارتند از: مصالحه بین نیازهای متناقضی که در قالب احساسات در تکاپوی ابراز شدن هستند و دفاع هایی که بر ضد آنها به کار می روند. (قربانی، ۱۳۸۷)

ایجاد توانایی برای تجربه احساسات واقعی خود یکی از اهداف اصلی تمامی درمانگری های پویشی است که تنها از طریق غلبه بر مقاومت امکان پذیر است. بیمار باید به شیوه هایی که به دفاع از خود در برابر احساسات پنهانش می پردازد و اضطراب هایی که وی را به چنین کاری وا می دارند بینش بیابد. چنین بینشی باید رابطه با درمانگر، روابط موجود در زندگی کنونی بیمار، و روابط وی در گذشته را در برگیرد. (قربانی، ۱۳۸۷)

دوانلو معتقد است هرچه این فرایند سریعتر تکمیل شود، درمانگری کوتاهتر و کاملتر خواهد بود. چنین اقداماتی به کارگیری فرایند مثلثهای تعارض و شخص را در این روش درمانی ضروری می سازد.

مالان نحوه عمل تعارض در روابط را در قالب مثلث تعارض و مثلث شخص نشان داده است. این دو مثلث اهمیتی فوق العاده در الگوی دوانلو دارند.

دوانلو معتقد است که حجم عمده ای از نورزها از احساسات متعارض بیمار در درون روابط خانوادگی ناشی می شود. چگونه این احساسات متعارض و ترکیبی متحول می شوند؟

دوانلو بر مبنای تجارب بالینی گسترده و یافته های حاصل از به کارگیری فنون خود، فرایند شکل گیری و تحول اختلال را به صورت زیر مفهوم سازی کرده است: براساس نظریات مربوط به دلبستگی یک ظرفیت فطری برای شکل دهی صمیمیت و دلبستگی هیجانی به والدین یا جانشینان آنان وجود دارد. دوانلو معتقد است که تنها ظرفیت پیوندهای گرم با والدین فطری است(دلبستگی و پیوند) . وقتی تلاشهای کودک برای دلبستگی به طرز گریزناپذیری ناکام می شود(درد ناشی از ضربه) این ناکامی زمینه ساز درد و اندوهی درونی می شود و خشمی واکنشی نسبت به منبع ناکام کننده نیاز به دلبستگی، که معمولا والدین هستند ایجاد می کند (خشم مرگبار).

وقتی آسیب های وارده شدید و در مراحل ابتدایی تر تحول صورت گرفته باشد، خشم مرگبار با تمایلات جنسی در آمیخته می شود اما در بیمارانی که اختلال آنها از وخامت کمتری برخوردار است چنین درآمیختگی مشاهده نمی شود، بلکه تنها سطوح متفاوتی از خشم قابل ردیابی است.

خشم واکنشی منجر به شکل گیری لایه ای وسیع از احساس گناه می گردد، و روی آن را نیز لایه ای از اندوه و غم می پوشاند. دفاعهای عمده بیمار که جزیی از خوی وی هستند و مقاومت خوی را نمایان می سازند، در این قسمت شکل می گیرند. اما آنچه سطحی ترین لایه را در سازمان یافتگی مرضی بیمار شکل می دهد مقاومت در برابر نزدیکی هیجانی است. در این لایه بیمار برای پیشگیری از درد ناشی از صمیمیت با دیگران، بر اساس آسیبهایی که در گذشته تجربه کرده است، نسبت به هرگونه رابطه نزدیک و صمیمی مقاومت نشان می دهد. این مقاومت در فرایند درمانگری در قالب ممانعت از ورود درمانگر به دنیای خصوصی بیمار و شناخت احساسات و افکار واقعی وی متجلی می شود. چنین بیمارانی که شخصیت یا خوی مرضی دارند اغلب نسبت به هر نوع درمانی مقاومت نشان می دهند. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.